اين ست حقيقت ....
ور دست دهد زاويه اي ، وصلي و خوابي
هر چند كه اين نيز بود نقش بر آبي
باقي همه ديديم كه رنج ست و عذاب ست
افكنده به رخسار دگرگونه نقابي
اين ست حقيقت ، دگر افسانة محض ست
هر چند كه هر روز درآيد به كتابي
اي نص حقيقت ، دگر افسانه نخوانم
سيراب ترا ره نزند موج سرابي . . .
* * *
شب خسته شد ، اي چرخ ، به فكر سحري باش
يا آنكه به رويش ز نسيمي بزن آبي
يا ني ، كه نسيم سحرم مي رسد از راه
اينك . . . ز درآمد ، چو مه از پشت سحابي
(( دير آمدي اي ماه ، چرا ؟ )) دانم و پرسم
لبخند و سكوت ست اگر هست جوابي
عذر ست و عتاب ست و چه با هول و شتابست
هولي و شتابي خوش ، و خوش عذر و عتابي
وز بوسه يكي قفل فسون ست ، كه بندد
هر در كه گشود از گله دل ، وز همه بابي
وآنگاه دگر قصة عشق آيد و مستي
شوق ست و درد ، مانده گر از شرم حجابي
گويند پس از مرگ حسابي و كتابي ست
يا رب تو كريمي ، چه كتابي ، چه حسابي
غافل منشين ، اين چه درنگ ست ، خدا را
عمرست و شتابان گذرد ، وان چه شتابي !
تهران – خرداد 1343
مهدی اخوان ثالث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر